ساعت نزدیک ۱۰ شب بود ، سر یه ماجرایی ، من و مادرم بغض کرده بودیم و آروم اشک میریختیم یه حرف مادر پسری باهم داشتیم ... یهو ، خونه لرزید و
زلزله شدیدی آمد پدرم همون لحظه شروع کرد نماز آیات خودن و مادرم چادر سر کرد برا نماز هی اصرار کردم آقا بریم بیرون ، تا نماز تموم نشد هیچ کدوم نیومدن موقع بیرون رفتن پدرم گفت ، کسی که جنگ و جبهه رو دیده ، از این لرزه ها نمیترسه ... خلاصه یک دور زدیم و دور مسجد باب الحوائج ع گشتیم و تو راه برگشت بودم که امین زنگ زد حاجی وضع خرابه باید بیای و گوشی رو قطع کرد پدر مادر و پیاده کردم و با خواهرم رفتیم سمت خوی ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه وارد خوی شدیم و طول کشید تا برسیم به فرمانداری ماشین و داخل نذاشتن ، ماشین و جای امنی پارک کردم و خواهرم نشست تو ماشین پیاده شدم وقتی دستپاچگی بعضی از اعضای ستاد بحران و دیدم متوجه شدم خوی حالا حالا تو بحران خواهد ماند ساعت حدود ۱۲ نیم استاندار امد ، امیر ارتش و فرمانده سپاه استاناستاندار شروع کرد مصاحبه و گزارش تلوزیونی بعد دستور داد هلال احمر دست به کار بشهپس لرزه پشت پس لرزه وحشت ملت دستپاچگی ستاد بحران که خودش دو روز دیگه عامل اصلی بحران شد همه و همه نشون از این داشت که خوی در وضعیت بحرانی به سر میبره در صورت داشتن حس ، ادامه دارد . . .
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۱ساعت 0:50  توسط خادم اهل بیت(ع) | جان یارالی (وبلاگ شخصی امین رزمگیری)...
ما را در سایت جان یارالی (وبلاگ شخصی امین رزمگیری) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : janyaralio بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 22:37